حس انهدام دارم، منهدم شدن رو تو وجود خودم حس میکنم. آشفته م، معنای تصویری و واقعی آشفته م! هیچ مشکل جدید و خاصی تو زندگیم نیمده، همه چی مثه قبله ولی من دیگه مثه قبل نیستم، یه ذره هم نیستم! یه چیزی داره درونم میترکه، یه غم کشنده ای با یه استرس زیاد مثه وقتی که نگرانی یه اتفاق خیلی بدی بیفته، تو وجودمه. همینجوری ساکت نشسته ام یهو گریه م میگیره! نمیدونم چرا! هیچ دلیلی واسش ندارم. حس پاشیده شدنه، دقیقا پاشیده شدن رو حس میکنم، دروغ نمیگم واقعا فک میکنم تیکه های بدنم دارن کنده میشن از هم! همیشه بغض دارم، صب از خواب بیدار میشم بغض دارم، شب میخوام بخوابم بغض دارم، ویندوز کامپیوتر طول میکشه تا بالا بیاد بغض دارم، یه تیکه از درس رو تو کلاس نمیفهمم بغض دارم، آهنگ غمگین گوش میدم بغض دارم، آهنگ شاد گوش میدم بیشتر بغض دارم، سر چهار راه چراغ قرمز میشه بغض دارم، همیشه ی همیشه بغض دارم.
میترسم، حس ترس دارم، از همه چی میترسم، از آدما، از اشیا، از خودم. از تمام چیزای ترسیدنی میترسم، از تمام چیزای نترسیدنی میترسم! از اینکه سر کلاس سوال بپرسم میترسم، از این گل رزا که خریدیم با خودمون ببریم مهمونی میترسم. از کتونی م، از کتونی م میترسم! تا حالا از یه کفش ترسیدید؟! من ازش میترسم! احمقم نه؟ از احمق بودن هم میترسم!
یه چیزی تو درونم بهم میگه: هی! انقدر ناشکر نباش، کاش ناشکر بودم! کاش ناشکر بودم و وقتی درونم بهم میگف ناشکر نباش تلنگر میخوردم و آدم میشدم و میشستم سر جام! ولی من حتی ناشکر هم نیستم فقط بدم، فقط خوب نیستم فقط بغض دارم فقط دارم منهدم میشم! فقط میترسم، خیلی میترسم!