تو پاریس بودی؛ غم که بَرَت داشت، همهی مردم با تو گریستند و عکسهایشان را با پرچمت رنگآمیزی کردند.
تو پاریس بودی؛ من اما سوریه، من لبنان، من گیر افتاده در این خاورِ میانه-تو گویی که خاورِ دور، خاورِ خیلی خیلی دور، خاورِ محو شده از نقشهی جغرافیایی- کسی حتی رنگهای پرچمم را هم نمیدانست. کسی پایتختم را نمیشناخت. کسی مرا نمیدید. کسی برای من نمیگریست؛ چرا که تو، پاریس بودی، و من از نقشه دور، و من از نقشه بیرون، و من از نقشه مطرود، و من از نقشه تبعید!
کسی برای من نگریست؛ چرا که تو پاریس بودی، تو قلب تپندهی جهان بودی!