نمی‌دونم آدما وقتی تولداشونو سلبریت می‌کنن، دقیقاً چی رو سلبریت می‌کنن؟ تموم شدنِ یه سالِ دیگه از عمرشون رو؟ نزدیک‌تر شدنشون به مرگ رو؟ یا چی؟ اوضاع وقتی وخیم‌تر می‌شه که تولد آدم اتفاقاً مقارن بشه با پایانِ دهه‌ای از زندگی‌ش. آدمی که می‌دونه کلاً انگشت‌شمارتا از این دهه‌ها رو تو زندگی‌ش داره چیو جشن می‌گیره؟ چرا باید جشن بگیره؟! میگم نکنه اصلِ اصلش این بوده که آدم شب تولدش بشینه به غصه خوردن و بقیه واسه اینکه غم‌هاشو کمتر کنن پاشن برن پیشش و براش کیک و شمع ببرن که تنها نباشه و کیک بخوره و شمع فوت کنه و آرزو کنه تا یه ذره حواسش پرت بشه از غصه‌ها؟ میگم نکنه ما سناریو رو اشتباه فهمیدیم؟ نکنه این همه مدت گول خورده بودیم؟!
علی‌ای‌حال، چوب خطِ دهه‌ی دوم زندگی‌م پر میشه امشب. سلام بیست و یکمین سال! سلام، هرچند باورت ندارم هنوز!

پ.ن: بهترین کادوی عمرمو گرفتم امروز صبح، خبر خوش گرفتم امروز صبح! خوشحالم، واسه کادوئه که اوضاع رو برمی‌گردونه..!