نویسنده چاق، زشت، بی‌سواد و بی‌شخصیت است.

۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

اولین نامه به پسرم

پسرم! صبورانگی، دارویِ تلخِ شفابخشِ روزهایِ ماست؛ تو ببین که زمان چطور به تعزیرِ گناهِ ناکرده ما را دردی می‌بخشد که درمانش جز تلخیِ این دارو نیست. تو ببین که این تلخی چطور خط و خالِ پیری را بر پیشانیِ ما می‌گدازاند. ببین که چطور ما تمام می‌شویم؛ ببین که چطور ما، ما می‌شویم و ببین که زمان چه مصیبتِ دردآلودِ دهشتناکی است. و ببین که زمان، چگونه به ما ریس‌خند می‌زند و چگونه ما را تا دریچه‌یِ تشویش، تا انتهایِ اندوه و تا میانه‌یِ مرگ می‌برد و بازمی‌گرداند؛ و بعد، به ما قهقهه می‌زند، با همه‌ی کِرمچاله‌هایِ وجودش به تک تکِ ذرّاتِ هستیِ ما قهقهه می‌زند! ببین که چگونه زمان در گلویِ ما چنگ می‌اندازد و بغض را روی بغض می‌نشاند و رسوب می‌سازد از بغض‌های نترکیده و فسیل می‌سازد از اشک‌های نیامده!
پسرم! پسرکم! تو بدان که زمان، تیرِ غیب است مادرجان؛ زمان جلّادِ روزها و روزگارهاست، جلّادِ ضحاک است که زیرِ تیغش همه‌مان از بیچارگی و ناگزیری، مخلص و فرمان‌بُرداریم و کاوه‌ی آهنگری نیست؛ که کاوه، خود، ضحاک است و همه‌ی ما قربانیِ مارها ایم. وقتی می‌گویم همه‌ی ما، یعنی همه‌ی ما!
پسرم! خوب گوش بده، به صدایِ تیغ کشیدن‌هایِ جلّاد، به صدایِ تیک‌تاک! گوش بده پسرم، گوش بده!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بادکنک خانوم

چهارشنبه‌سوری

امشب، شبِ چهارشنبه سوری است. سال‌هاست که شب‌های چهارشنبه‌سوری مطلبی می‌نویسم٬ البته یادم نیست که سال‌های گذشته چه چیزهایی نوشته‌ام چون همه‌شان را از بین برده‌ام. دوست داشتم آتششان بزنم و با گرمای آتششان گرم بشوم اما آتششان هم نزدم. پاره‌شان کردم ریختم تویِ مشمّا٬ دادمشان نان خشکی ببرد٬ چون اینطوری شاید بهتر بود٬ بهتر برای خودم٬ بهتر برای طبیعت٬ بهتر برای نان خشکی!
سال دارد نو می‌شود اما چیزی در من نو نمی‌شود! تکرارِ سال‌ها اذیتم می‌کند٬ تکرارِ فروردین‌ها، تکرارِ سیزده‌به‌درهای غم‌افزا! حتی تکرارِ گوجه‌سبزها و چاقاله‌بادام‌ها هم اذیتم می‌کند. سال دارد نو می‌شود٬ امّا چیزی دارد در درونِ من می‌پوسد٬ این تناقض اذیتم می‌کند. من ناراحت نیستم٬ غمگین نیستم٬ افسرده نیستم٬ من فقط همه چیز اذیتم می‌کند. دارم گوه می‌خورم٬ من افسرده‌ام و البته همه چیز اذیتم می‌کند! موهایم را رنگ کرده‌ام امروز٬ رنگ کرده‌ام که نو بشوم٬ موهایم بویِ اکسیدان می‌دهند٬ بویِ اکسیدان اذیتم می‌کند.
صدای ترقه می‌آید. مردم برای اینکه سال را نو کنند زیرِ پایِ هم سیگارت می‌اندازند٬ مدلِ جشن گرفتنشان اینجوری است٬ مدل٬ سوریدن و سوراندنِ چهارشنبه‌شان اینجوری است٬ بمب می‌ترکانند که جشن بگیرند٬ موشک سه‌پایه می‌ترکانند که جشن بگیرند٬ فردا زیرِ پای این و آن سیگارت‌های باقی‌مانده را می‌اندازند تا شادیِ پس از جشنشان تکمیل شود٬ این اوضاعِ جشن‌گرفتنِ مردم ماست٬ مردم احمق شده‌اند! این همه حماقت اذیتم می‌کند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بادکنک خانوم

الکلِ در شیشه مانده‌ی کنجِ انباری

شادی، نیلوفرِ لغزانِ رویِ برکه است؛ مهمانِ یکی دو ساعت و یکی دو روز است؛ با بادی می‌آید، با وزشی می‌رود. شادی، نیلوفرِ لغزانِ رویِ برکه است؛ لطیف است، با کوچکترین تندی و ناملایمتی از بین می‌رود.

غم امّا، عینِ کاکتوسِ بیابان است؛ تا عمقِ خاکِ کویر ریشه دارد، با بادها و طوفان‌ها و کولاک‌ها به این سادگی‌ها از پا درنمی‌آید که اگر هم بیاید باز ریشه‌هایش به جا خواهند ماند!

شادی، الکلِ در شیشه مانده‌ی کنجِ انباری است؛ نفتالینِ بین رختخواب‌هاست.

غم فولادِ آب‌دیده است. غم چگال است، غم ماناست!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بادکنک خانوم

ریشه هایم کو؟ چه کسی بود صدا زد سهراب؟

موریانه‌ها موجودات عجیبی هستند از این جهت که از روی غریزه یا قدرت‌نمایی یا هرچه و هرچه علیرغم کوچکی هر جا که باشند می‌روند سراغ ریشه‌ها و پی‌ها و اساس‌ها.

کاری به بزرگیِ کار ندارند، یکهو بلند می‌شوند دست زن و بچه و فامیل و آشنایشان را می‌گیرند می‌زنند به بطن کار. یکهو می‌روند وسط کعبه عهدنامه می‌خورند، بدون اینکه کار داشته باشند چندین و چند شیخ گنده پای آن عهدنامه را امضا کرده‌اند! یا بلند می‌شوند می‌روند توی قبرها، ضیافتِ جسدِ آدمیزاد برگزار می‌کنند.

برگ برنده‌ی مورچه‌های کوچکِ علی‌الظاهر ناتوان همیشه همین است؛ خاک‌ها را نقب می‌زنند و می‌روند پیِ ریشه‌ها. شاخه‌ها و برگ‌ها سرشان همیشه شلوغ است، میوه‌ها همیشه محافظ دارند، مترسکِ جالیز دارند، اما ریشه‌ها همیشه بی‌دفاع و تنهایند!

ریشه‌های وجود آدمیزاد هم همین است، بی‌دفاع و بی‌پاسبان است. یک روز چشم باز می‌کنی می‌بینی که یک غریبه از قعرِ شعب ابیطالبِ درونت می‌آید و خبر می‌دهد که ریشه‌های وجودت را موریانه خورده است؛ در حالیکه تو حتی نمی‌دانی که شعب ابیطالبِ آدمیزاد، کجای آدمیزاد می‌شود و یا آن غریبه کیست و چیست؟ و چطور چنین غیب می‌گوید؟ و چگونه؟ و چرا؟ و ریشه‌هایت کو؟ و ریشه‌هایم؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بادکنک خانوم